« مهدويت دوازده »
شعر نماز+عشق
زمان گفتن تکبیر عاشق تو شدم
در این زمانه ی دلگیر عاشق تو شدم
به سهو و لغو و تباهی جوانی ام طی شد
گذشت عمر من و دیر عاشق تو شدم
نماز خواندم و پر گشتم از پشیمانی
میان صد غل و زنجیر عاشق تو شدم
کنار گودی محراب صحبت از دل شد
به لطف صحبت آن پیر عاشق تو شدم
نماز برد مرا تا مزارع زیتون
ولی به مزٌه ی انجیر عاشق تو شدم
.................................................
* علی رفیعی وردنجانی پریش
محمد علی بهمنی+شعر
مرا به جرم همین شعر متهم کردند
و ... در توهمشان، فتح بر قلم کردند
سپیده، باز قلم ها نوشت از راهی
که پای هم قدمی را در آن قلم کردند
ممیزان نه فقط بر من و غزل هایم
به ذوق بیش و کم خویش هم ستم کردند
دو استکان بنشین، رفع خستگی خوب است
دوباره در دلم انگار، چای دم کردند
تعارفیت به قلیان نمیکنم، دودی ست-
که روشنش به یقین با ذغال غم کردند
دلم گرفته، به خود قول داده ام، اما-
برایتان ننویسم چه با دلم کردند
.....
مرا به جرم همین شعر-اگرچه قیچی ها
به خشم، هفت خط ازین خطوط کم کردند
کاظم بهمنی+شعر
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پیش کسی غیر خداوند نبود
آتشی بودی و هر وقت تو را میدیدم
مثل اسپند، دلم جای خودش بند نبود
مثل یک غنچه که از چیده شدن میترسید
خیره بودم به تو و جرأت لبخند نبود
هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم
کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هرچند نبود
شدم از «درس» گریزان و به «عشقت» مشغول
بین این دو چه کنم نقطهی پیوند نبود
مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای آنها که به دنبال تو بودند نبود
بعد از آن هر که تو را دید، رقیبم شد و بعد
اتفاقی که رقم خورد، خوشآیند نبود
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!
کاش نقّاش تو این قدر هنرمند نبود
کتاب+شعر+فاضل+نظری
با آنکه بیدلیل رها میکنی مرا
آنقدر عاشقم که نمی پرسمت چرا؟
در پیچ و تاب عشق،به معنای هجر نیست
رودی ز رود دیگر اگر میشود جدا
خون میخوریم در غم و حرفی نمیزنیم
ما عاشق توایم همین است ماجرا
خوش باد روح آنکه به ما با کنایه گفت
گاهی به قدر صبر بلا میدهد خدا
حق با تو بود هرچه بکوشد نمیرسد
شیر نفس بریده به آهوی تیز پا
ای عشق! ای حقیقت باور نکردنی!
افسانهای بساز خود از داستان ما
#فاضل_نظری
مجموعه اشعار جدید با نام "کتاب"
طرحی بر آب
عاشق شدن کشیدن طرحی بر آب بود/
این برکه هم شبیه بقیه سراب بود/
از بین صد هزار صدف در کنار رود/
سهم من آشنایی با یک حباب بود/
مثل پل صراط بود آن نگاه او /
آغوش او جهنم و عشقش عذاب بود/
پرسیدم از دلیل جدایی و منطقش/
اما سوال یخ زده ام بی جواب بود/
حتی نخواند مصرعی از شعرهای من/
تقصیر من سرودن صد شعر ناب بود/
................................................................
علی رفیعی وردنجانی پریش
بنده آقا زاده ام
آرزوی ریش دارم بنده آقا زاده ام/
گرچه ماتم،مات این دنیای پر دوز و کلک/
یک سفر تا کیش دارم بنده آقا زاده ام/
رانت خوارم،پست دارم،حوزه ای هم بوده ام/
پولدارم فیش دارم بنده آقا زاده ام/
در زمان فتنه ی کوبنده ی هشتاد و هشت/
عفتی سیریش دارم بنده آقا زاده ام/
مرگ را پیچانده ام فعلا ولی در پیری ام/
حبس را در پیش دارم بنده آقا زاده ام/
بنده از " آیا بگم آیا بگم " های کسی/
ترس دارم ، جیش دارم بنده آقا زاده ام/
......................................................................
* علی رفیعی وردنجانی پریش
بحث عشق
در بحث عشق حوصله ی قیل و قال نیست/
حتی برای از تو سرودن مجال نیست/
ماهی بگیر آب گل آلود حاضر است/
دیگر غزل شبیه گذشته زلال نیست/
دیروز سر زدی و زدی سر ز پیکرم/
با نام عشق سرزدن تو حلال نیست/
جویای حال من شده ای این عجیب نیست؟/
اینجا برای مثل تو جای سوال نیست/
باید شبانه از دل این شهر کوچ کرد/
اما به لطف تیر شما نصف بال نیست!/
........................................................
* علی رفیعی وردنجانی پریش
شاید چلچله!
اگرچه لحظه ی آغاز کوچ امسال است/
برای چلچله ها شرط پر زدن بال است/
میان دامن تو قله ی دماوندم/
دلم بدون تو آتشفشان فعال است/
دوباره گوشی تو مثل دفعه های دگر/
شبیه خاک فلسطین همیشه اشغال است/
اگر جواب نداری فقط نپیچانم/
تمام نفرت من گفتن "به هر حال"است/
ببخش اگر که نچسبند بعضی از ابیات/
درون جعبه ی میوه یکی دو تا کال است/
......................................................................
علی رفیعی وردنجانی پریش
فصل پنجره ها
من "میم" می شوم الفم باش، ما شویم./
تا ما جزیره ایم، همین آش و کاسه است،/
آغوش باز کن ، که شبی آسیا شویم./
یک جفت "گیوه پاره" ولی در کنار هم؛/
یا کفشهای ناز ولی تا به تا شویم؟/
دنیای نقطه های جدا، سرد و خط خطی است،/
خطی بساز، تا همه ، بی انتها شویم/
امروز، "فصل پنجره ها" را صدا بزن/
بگذار، مثل چلچله ، روزی ، رها شویم/
یا در پیاله ام نفسی زندگی بریز/
یا اینکه هم پیاله ی این مرده ها شویم/
......................................................................
علی رفیعی وردنجانی پریش
مرز مشترک/شعر نماز
شبیه برکه ای از نور ،غرق بارانیم/
نه پیروان مسیحیتی پر از تحریف/
نه پیروان یهودیم؛ ما مسلمانیم/
نه داعشیم و نه تکفیری و نه وهابی/
محب آل علی،شیعه ایم ،انسانیم/
نماز ما به ولای علی شود مقبول/
همیشه اهل نمازیم اهل قرآنیم/
نماز جلوه عشق است عشق ما به علی/
به کوری همه ی دشمنان محبانیم/
تمام عالمیان وام دار فاطمه اند/
دلیل خلقت ما فاطمست می دانیم/
اگرچه رافضی و گه مجوس می خوانند/
به لطف حضرت دلدار کوه ایمانیم/
نه عامی و نه عوامیم؛عاشق از ازلیم/
و مرز مشترک بین عشق و عرفانیم/
....................................................................
علی رفیعی وردنجانی پریش
آه.....
تنهایی بین دو نفر چقدر سخت است...
آنها به همدیگر نگاه میکنند و تو فکر میکنی به تو نگاه میکنند و عاشق تو شده اند....
آه آینه!
تنهاتر از شیشه تویی!
اینجا کسی به کسی نگاه نمی کند!
تو فدای خودخواهی یک نفر شده ای....
کسی به تو نگاه نمی کند.
دلگرم مباش!!!
و اما آه من!
حتی از آینه هم تنهاتر ام...
کسی از روی خودخواهی هم به من نگاه نمیکند. و
آه شیشه!
تنهایی بین دو نفر چقدر سخت است...
آنها به همدیگر نگاه میکنند و تو فکر میکنی به تو نگاه میکنند و عاشق تو شده اند....
آه آینه!
تنهاتر از شیشه تویی!
اینجا کسی به کسی نگاه نمی کند!
تو فدای خودخواهی یک نفر شده ای....
کسی به تو نگاه نمی کند.
دلگرم مباش!!!
و اما آه من!
حتی از آینه هم تنهاتر ام...
کسی از روی خودخواهی هم به من نگاه نمیکند.
و اما آه تو!
از من هم تنها تری !
آنقدر خودخواهی که خودت را هم نمی بینی!
و در آخر،آه روزگار!
همه چیز زیر سر توست....!
........................ علی رفیعی...پریش...
بیوگرافی شاعران+محمدعلی بهمنی
پدرش سوزنبان خطوط راه آهن بود. وی به دلیل شرایط زندگی از هفت سالگی در چاپخانه مشغول به کار شد. به قول خود او شاید چاپخانه مدرسه دیگری برای آموختن او بود. وی در سالهای کار در چاپخانه به طور اتفاقی با فریدون مشیری آشنا شد و همین آشنایی او را کم کم وارد دنیای شعر کرد. بهمنی به تشویق مشیری، که به ذکاوت و طبع شعر او پی برده بود، دست به سرودن شعر زد. طولی نکشید که با توجه به تواناییهایش جایگاه خاصی به دست آورد و این جایگاه با دو مجموعهی در بی وزنی و باغ لالمحکمتر شد.
آشنایی با شاعران تاثیر گذاری چون منوچهر نیستانی باعث روی آوردن او به غزل شد. بهمنی به همراه دوست دوران جوانیاش حسین منزوی بعدها بانی جریانی در شعر امروز به طور اعم و غزل معاصر به طور اخص شدهاند، که حاصل آن روی آوردن هزاران شاعر جوان به غزل بود.
محمد علی بهمنی با مجموعهی کم نظیر گاهی دلم برای خودم تنگ میشود به عنوان چهرهی ماندگار غزل امروز جایگاه خود را تثبیت کرد و بعدها با مجموعهی شاعر شنیدنی است و مجموعههای پس از آن مهر تاییدی بر شایستگی خود برای کسب این جایگاه زد.
بهمنی از سال 1345 همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و پس از آن به شغل آزاد روی آورد. استاد تا سال 1352در تهران بوده و پس از آن بندر عباس افتخار سکونت او را داشت. ایشان در حال حاضر مسئول چاپخانه دنیای چاپ بندرعباس و مدیر انتشارات چی چی کا در آن شهرستان است.
وی در ترانهسرایی نیز یکی از توانمندترین و موثرترین ترانهسرایان روزگار ماست و تا کنون با هنرمندان زیادی در عرصهی موسیقی همکاری داشته است که از جمله شاخصترین آنها زنده یاد ناصر عبدالهیاست که بیشترین ترانهها و اشعار زیبای استاد را با صدای بینظیر و جاودانهاش به گوش هموطنان اهل دل رسانده است. امانم بده مجموعهای از ترانههای استاد است که در سال 1380 منتشر شد.
استاد در مصاحبهای راجع به کودکی و مادر خویش چنین میگوید:
مکتب خانهی مادر که زن آگاه و تا حدودی آشنا به دو زبان عربی و فرانسه بود به وسیلهی پدر خشن و متعصب تعطیل شده بود.حقوقی هم که پدر از کار سوزنبانی در راه آهن میگرفت کفاف زندگی را نمیداد و من ناچار به کار تمام وقت با شب کاریهای پی در پی بودم. مادر را نه فقط به پاس مادر بودن، بلکه به ظلمی که به استعدادش رفته بود، به شیوهای خاص دوست داشتم و اولین شعر قابل چاپ من نیز در ده سالگی برای او بود.
ای واژهی بکر جاودانه
ای شعر موشح زمانه
ای چشمهی سینه جوش الهام
ای حس لطیف شاعرانه
ای مطلع و مقطع غزلها
ای لطف و ترنم ترانه
شبها که ز دیده خواب گیرد
شعرم به سرودهای شبانه
بینم که نشستهای تو بیدار
بر بستر طفل پربهانه
آوازه ی گرم لای لایت
افکنده طنین شاعرانه
شاعر نه منم، تویی که باشد
شعرت همه شور مادرانه
احساس تو را کسی ندارد
از توست مرا هم این نشانه
کتابشناسی محمد علی بهمنی:
باغ لال (1350)، در بی وزنی (1351)، عامیانهها (1355)، گیسو،کلاه،کفتر (1356)، گاهی دلم برای خودم تنگ میشود (1369)، غزل (1377)، شاعر شنیدنی است (1378)، عشق است (1378)، نیستان (1379)، کاسه آب دیوژن، امانم بده (1380)، این خانه واژههای نسوزی دارد (1382)، چتر برای چه؟! خیال که خیس نمی شود (1386)، تازهها (1387)